دهی از دهستان قلعه تل بخش جانگی گرم سیر است که در شهرستان اهواز واقعشده است. دارای 160 تن سکنه است. این آبادی را کمردراز نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان قلعه تل بخش جانگی گرم سیر است که در شهرستان اهواز واقعشده است. دارای 160 تن سکنه است. این آبادی را کمردراز نیز می گویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان و بخش کردیان شهرستان جهرم. در 28 هزارگزی خاور قطب آباد و 2هزارگزی راه فرعی فسا به قطب آباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است در شش فرسنگی میانه شمال و مشرق جهرم به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان و بخش کردیان شهرستان جهرم. در 28 هزارگزی خاور قطب آباد و 2هزارگزی راه فرعی فسا به قطب آباد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است در شش فرسنگی میانه شمال و مشرق جهرم به فارس. (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد. واقع در 20هزارگزی جنوب بروجرد. دارای 1221 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد. واقع در 20هزارگزی جنوب بروجرد. دارای 1221 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر. (فرهنگ فارسی معین). - بنه کن رفتن، با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی
حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر. (فرهنگ فارسی معین). - بنه کن رفتن، با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی
گناه کرده. تقصیرکرده. مقصر. عاصی: مگر کآتش تیز پیدا کند گنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی. ز گفت گذشته پشیمان شدند گنه کردگان سوی درمان شدند. فردوسی. گنه کرده را پند پیش آورم چو دیگر کند بند پیش آورم. فردوسی. نخست ای گنه کردۀ خفته خیز به قدرگنه آب چشمی بریز. سعدی (بوستان). - امثال: گنه کرده را عمر سرمایه بس. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328)
گناه کرده. تقصیرکرده. مقصر. عاصی: مگر کآتش تیز پیدا کند گنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی. ز گفت ِ گذشته پشیمان شدند گنه کردگان سوی درمان شدند. فردوسی. گنه کرده را پند پیش آورم چو دیگر کند بند پیش آورم. فردوسی. نخست ای گنه کردۀ خفته خیز به قدرگنه آب چشمی بریز. سعدی (بوستان). - امثال: گنه کرده را عمر سرمایه بس. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328)
اسیر کردن. در بند کردن. (فرهنگ فارسی معین). محکم گرفتن و اسیر کردن. (غیاث). زندان و حبس کردن: چو آید بدان مرز بندش کنید دل شادمان پرگزندش کنید. فردوسی. سخنها بر این گونه پیوند کن و گر پند نپذیردش بندکن. فردوسی. و بخط خود منشوری دادش بولایت تا علی را بگیرد ناگاه و بند کند و انصاف رعایای خراسان از وی بازستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). و احمد ارسلان را فرمود تا آنجا بند کردند و سوی غزنین بردند. (تاریخ بیهقی). در این پیدا و نزدیکت ببین آن دور پنهان را که بند ازبهر اینت کرد یزدان اندر این زندان. ناصرخسرو. از عمامه کمند کردندش درکشیدند و بند کردندش. نظامی. ناصحان را دست بست و بند کرد ظلم را پیوند در پیوند کرد. مولوی.
اسیر کردن. در بند کردن. (فرهنگ فارسی معین). محکم گرفتن و اسیر کردن. (غیاث). زندان و حبس کردن: چو آید بدان مرز بندش کنید دل شادمان پرگزندش کنید. فردوسی. سخنها بر این گونه پیوند کن و گر پند نپذیردش بندکن. فردوسی. و بخط خود منشوری دادش بولایت تا علی را بگیرد ناگاه و بند کند و انصاف رعایای خراسان از وی بازستاند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). و احمد ارسلان را فرمود تا آنجا بند کردند و سوی غزنین بردند. (تاریخ بیهقی). در این پیدا و نزدیکت ببین آن دور پنهان را که بند ازبهر اینت کرد یزدان اندر این زندان. ناصرخسرو. از عمامه کمند کردندش درکشیدند و بند کردندش. نظامی. ناصحان را دست بست و بند کرد ظلم را پیوند در پیوند کرد. مولوی.
بزه کردن. مرتکب گناه شدن. نافرمانی کردن: مر او را به دینار یاری کنم گنه گر کند بردباری کنم. فردوسی. بر هرکه گنه کرد یکی بند نهاد بی هیچ گنه چونکه تو را بند چهار است. ناصرخسرو. در دلم آید که گنه کرده ام کاین ورقی چند سیه کرده ام. نظامی. بی آنکه بدی به جای آن مه کردم یا هیچ گنه نعوذباللّه کردم. خاقانی. چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی بنده بی جرم و خطایی نه صواب است فراقش. سعدی (بدایع). گفت یا سیدی و مولائی چه گنه کرده ام چه فرمائی ؟ سعدی (بدایع). کرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده کرده ست او شرمسار. سعدی. - امثال: گنه چشمان کرن دل مبتلا بی. باباطاهر (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنه کرد در بلخ آهنگری به ششتر زدند گردن مسگری. ؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنه کنند گاوان کدخدا دهد تاوان. (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328). گنه ناکردن و بی باک بودن بسی آسانتر از پوزش نمودن. ویس و رامین (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)
بزه کردن. مرتکب گناه شدن. نافرمانی کردن: مر او را به دینار یاری کنم گنه گر کند بردباری کنم. فردوسی. بر هرکه گنه کرد یکی بند نهاد بی هیچ گنه چونکه تو را بند چهار است. ناصرخسرو. در دلم آید که گنه کرده ام کاین ورقی چند سیه کرده ام. نظامی. بی آنکه بدی به جای آن مه کردم یا هیچ گنه نعوذباللَّه کردم. خاقانی. چه گنه کردم و دیدی که تعلق ببریدی بنده بی جرم و خطایی نه صواب است فراقش. سعدی (بدایع). گفت یا سیدی و مولائی چه گنه کرده ام چه فرمائی ؟ سعدی (بدایع). کرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده کرده ست او شرمسار. سعدی. - امثال: گنه چشمان کرن دل مبتلا بی. باباطاهر (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنه کرد در بلخ آهنگری به ششتر زدند گردن مسگری. ؟ (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327). گنه کنند گاوان کدخدا دهد تاوان. (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1328). گنه ناکردن و بی باک بودن بسی آسانتر از پوزش نمودن. ویس و رامین (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)
رام کردن. مطیع کردن: خیل سخن را رهی و بندۀ من کرد آنکه ز یزدان بعلم و عدل مشار است. ناصرخسرو. ملک آزادی نخواهی یافت جز افنای جان هر دو عالم بندۀ خود کن به استظهار دل. سعدی. گر بنده کنی به لطف آزادی را بهتر که هزار بنده آزاد کنی. علاءالدولۀ سمنانی
رام کردن. مطیع کردن: خیل سخن را رهی و بندۀ من کرد آنکه ز یزدان بعلم و عدل مشار است. ناصرخسرو. ملک آزادی نخواهی یافت جز افنای جان هر دو عالم بندۀ خود کن به استظهار دل. سعدی. گر بنده کنی به لطف آزادی را بهتر که هزار بنده آزاد کنی. علاءالدولۀ سمنانی
گناه کردن. خطا کردن. عصیان کردن: از بزه کردنش عجب ماندند بزه گر زین جنایتش خواندند. نظامی. بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی. سعدی. و رجوع به بزه شود
گناه کردن. خطا کردن. عصیان کردن: از بزه کردنش عجب ماندند بزه گر زین جنایتش خواندند. نظامی. بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی. سعدی. و رجوع به بزه شود
در تداول، کسی را کنفت کردن و او را بد وانمود کردن. (لغات عامیانۀ جمالزاده). از چشم انداختن و بد جلوه گر ساختن خود یا دیگری را در نزد کسی: فلان مرا در پیش فلان کس بده کرد. من خود را پیش فلان بخاطر تو بده کردم
در تداول، کسی را کنفت کردن و او را بد وانمود کردن. (لغات عامیانۀ جمالزاده). از چشم انداختن و بد جلوه گر ساختن خود یا دیگری را در نزد کسی: فلان مرا در پیش فلان کس بده کرد. من خود را پیش فلان بخاطر تو بده کردم